تفریح دینا جونی با مامانی
سلام به دوستای وبلاگی دینا جونی چند روز پیش یعنی جمعه 8شهریور من و دینا جون خونه تنها بودیم.همه روزای تعطیل تا دیر وقت مثلا تا نزدیکای ظهر میخوابن یا صبح زود تر میرن تفریح نمیدانم من و گل دخترم که هیچ برنامه ای نداشتیم چرا صبح زود بیدار شده بودیم . یکم خودمونو سرگرم کارامون کردیم من اینجوری . دینا جونی هم اینجوری . بعد نشستیم با هم یکم برنامه کودک دیدیم. ولی هنو ظهر نشده بود . بعد ناهار درست کردیم و کودک متفکرم پیشنهاد یه جایی رو داد بد نبود یکم از وقتمون خوب پر شد.اومدیم ناهار خوردیمو رفتیم بخوابیم... اخه ادم ظهر میخواد بخوابه باید قصه بگه .از قصه شنگول ومنگول...کدو قل قله زن...تا شعرای کتاب دبستانمون انار... زاغکو ...
نویسنده :
بابایی و مامانی
1:39