تفریح دینا جونی با مامانی
سلام به دوستای وبلاگی دینا جونی
چند روز پیش یعنی جمعه 8شهریور من و دینا جون خونه تنها بودیم.همه روزای تعطیل تا دیر وقت مثلا تا نزدیکای ظهر میخوابن یا صبح زود تر میرن تفریح نمیدانم من و گل دخترم که هیچ برنامه ای نداشتیم چرا صبح زود بیدار شده بودیم.
یکم خودمونو سرگرم کارامون کردیم من اینجوری .
دینا جونی هم اینجوری.
بعد نشستیم با هم یکم برنامه کودک دیدیم. ولی هنو ظهر نشده بود.
بعد ناهار درست کردیم و کودک متفکرم پیشنهاد یه جایی رو داد بد نبود یکم از وقتمون خوب پر شد.اومدیم ناهار خوردیمو رفتیم بخوابیم... اخه ادم ظهر میخواد بخوابه باید قصه بگه.از قصه شنگول ومنگول...کدو قل قله زن...تا شعرای کتاب دبستانمون انار... زاغکو قالب پنیر... براش گفتم ولی نه...اونقد از اونا شمردیم که نه دینا خوابید نه مامانی.ساعت شد 5بعد از ظهر.بعد نشستیم پای لب تاب یکم عکسای نی نی هارو دیدیم و نظر گذاشتیم تا عکس یکی رو دیدیم که تو پارک داره بازی میکنه .باز کودک متفکرم نظر داد.حاضر شدیم که بریم پارک ملت .
دیدم هوا رعد وبرق میزنه .به روی خودم نیاوردم گفتم گذریه الانا رد میشه.رفتیم تو پارک تازه بچم سر گرم بازی شده بود که .
زنگ زدیم داداشی بیاد دنبالمون.خیلی سریع اماده باش اومد دنبالمون.ولی عجله داشت میخواست بره خونه مامان بزرگم
.بارون بند اومده بود. تو اسمون یه رنگین کمون خیییلی خوشگل تشکیل شده بود. دینا اولین بار بود رنگین کمون میدید کلی ذوق کرده بود.
بعد با پیشنهاد داداشی ما هم رفتیم خونه مامان بزرگم.همه خاله ها با مادر جونی عصر رفته بودن اونجا.ما که رفتیم مامان بزرگم خیلی خوشحال شد .خاله ها رو که دیگه.....بعد با خاله ها نشستیم کلی گفتیم و خندیدیم .
بچه ها که هر چی انرزی داشتن سر هم خالی کردن.بعد با یکم خشونت همهشون ساکت شدن.جاتون خالی شام خوردیم و خونه رو یکم جمو جور کردیم و هر کی راهی خونه خودش شد .
ولی این بچه ها تو کوچه هم همدیگرو رها نمیکردن.دینا اونقد خسته بود که تو مسیر خونه خوابش برد خوابید و خوابید تا فردا ظهر.......اینم خاطره یه روزه جمعه تا هفته دیگه جمعه اینده بدرودددددددد.