خانم کوچولو رفته آتولیه
سلام
یه سلام ویژه مخصوص دوستای عزیزی که این مدت به خونه مورچه جونی من سر میزدن و نظر میزاشتن
بلاخره بعد از مدتی تنبلی و کار زیاد امروز موفق شدم به خونه مورچه جونم برسم
چند وقت پیش برای تکمیل مدارکم احتیاج به عکس سه در چار داشتم
داشتم با بابای مورچه جونی در مورد عکاسی صحبت میکردیم که کودک بیش از حد کنجکاو من فهمید
از خیلی وقت بود که بهش قول داده بودم میریم اتلیه عکس بگیره اما وقت نمیشد تا اینکه سر بزنگاه قول گرفت
عصر حاضر شدیم یکم لباس خوشمل برداشتیم رفتیم اتلیه
چقدر هم خودمونو تحویل گرفته بودیمچی فکر میکردیم
خانوم عکاس فرمودن هر وقت حاضر شدین زنگ بزنین تا بیام
تا دینایی چشمش به پرژکتورها اوفتاد گفت من پیش دکتر نمیام هاااااااااااا دکـــــــــــــــــــــــــــتر
هیچی دیگه رفت روی اعصاب
هر چی بهش گفتم مامانی برا اینکه عکست قشنگ بشه نور روشن کردن اینجا دکتر نیست اما نه
زنگ زدم که ما حاضریم عکاس بیاد عکس بگیره
تا خانوم عکاس اومد پایین دیدیم روپوش سفید پوشیده ای وای اینو چه کنم
دینا میگفت دیدی دکتره من عکس نمیندازم این خانومه بره خودت عکس بنداز
واییییییییییییییییییییییی دینا
این دکتر نیست خاله مهربونه
هر چی خاله مهربون شکلک در اورد نه که نه
با هزار نازو وعده وعید تونستیم چندتا عکس اخمالو ازش بگیریم
ولی بازم بد نشد وقتی عکساش ظاهر شد کلی ذوق کرد
میگفت (من گفتم منو ببرین اتلیه شما گوش نمیکردین)
حالا موندم دوباره ببریمش اتلیه یا نه