دینا دینا ، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 26 روز سن داره

مورچه طلا عشق بابا و مامانش

شب قدر کودکانه

1392/5/30 14:05
176 بازدید
اشتراک گذاری

 انگار خیلی خسته بود و خوابش می اومد ولی منتظر مادر جون بودیم که از جایی بیاد و با هم وارد حسینیه شویم کمی منتظر ماندیم خسته شدیم نشستیم روی لبه ی زیرانداز حیاط حسینیه ؛ هنوز درست ننشسته بودیم که فرشته کوچولوم سرش را گذاشت روی پاهام،خواب بعد از چند ثانیه نیم خیز شد کفشهایش را درآورد و دوباره خودش را ولو کرد روی پام؛ حتی وقتی براش بالشت گذاشتم که روی بالشت بخوابه امتناع کرد، روی پای من به نظر نمی اومد که راحت تر باشه ولی آرامش بیشتری داشت...

نگاهش می کردم و افسوس می خوردم که چرا ما این قدر راحت خودمون را رها نمی کنیم در آغوش خدا؛ حتی در چنین شب قدری! بودن در آغوش خدا شاید حتی کمی سختی داشته باشه ولی قطعاً اطمینان و آرامش بی نظیری داره...

خدایا دلم می خواد همه ی خستگی ها و درماندگی هام را بسپارم بهت، بعد با آرامش و فراغ بال کفش هام را هم دربیارم و مطمئن بشم اینجا، همون جاس که باید باشم... و تلاش کنم برای آینده، خدایا همون طوری که به فرشتم در پرتو منه مادر آرامش و اطمینان می دی به من هم در پرتو خودت آرامش و امید و اطمینان بده... الهی آمین

 دختر گلم خیلی خوبه که ادم بتونه خدا رو درک کنه مخصوصا تو شبای قدر فقط باید دل پاک داشته باشی و خلوص نیت شاید الان کنار اومدن با این کلمات تو سن و سال تو برات سخت باشه ولی بزرگتر که بشی باید توکلت به خدا باشه تا بتونی حرف دلت و با خدا درک کنی ان شالله همیشه زیر سایه منان سر بلند و دور از سیاهی باشیبغل

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)